لحاف گرم من

ساخت وبلاگ

در سه ماه گذشته هر صبح با صورت پف کرده خواب‌آلودش بیدار شدم و هرشب آخرین چیزی که دیدم چهره خندانِ خسته‌اش بود. هر روز با او ناهار خوردم. هر شب صبر کردم تا برای شام برسد. برایش چای ریختم. برایش میوه پوست گرفتم. عادت‌های غذایی‌اش را شناختم. با ریزه‌کاری‌های بدنش آشنا شدم. لیست خرید نوشتم. برای آینده نزدیک و نه چندان دور و دورتر و دورتر برنامه ریختم. نگرانی‌هایش را فهمیدم. دغدغه‌هایش را درک کردم. با او خندیدم. گریه کردم. دعوا کردم. قهر کردم. آشتی کردم و باز خندیدم؛ گرمتر و بلندتر و رهاتر. سفر رفتم. برف را دیدم. باران را دیدم. آسمان کویر را دیدم. پاچه‌های شلوارم را بالا زدم و توی دریاچه دویدم. از دایره امنم بیرون آمدم و برایم مهم نبود دیگران مرا چطور می‌بینند و چطور درباره‌ام فکر می‌کنند و چه چیزهایی در موردم می‌گویند. حالا که نود روز گذشته ازدواج را شبیه لحاف بزرگ قرمز مرواریددوزی شده‌ای می‌بینم که سنگین است و مطمئن؛ گرم است و ساده و آرام. که اگر بیرون برف هم ببارد و همه چیز یخ بزند تو زیر لحافت آرام گرفته‌ای...

ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 3 خرداد 1397 ساعت: 14:49